کد مطلب:140405 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:120

مقاله مرحوم طریحی در منتخب و شهادت شاهزاده حضرت علی اکبر
مرحوم فخر الدین طریحی در كتاب منتخب واقعه شهادت حضرت علی اكبر سلام الله علیه را این طور تقریر فرموده:

چون روز عاشوراء آتش فتنه بالا گرفت و طغیان اهل غدر از حد گذشت و عطش اولاد ساقی كوثر را از پا درآورده بود و اطفال خردسال برای یك جرعه آب العطش العطش می كردند حتی طفل شش ماهه از سوز عطش غش كرد نزدیك به هلاكت رسید علیا مكرمه زینب خاتون علی اصغر طفل شیرخواره را خدمت حضرت آورده عرض كرد برادر این طفل از تشنگی میمیرد، شیر در پستان مادرش خشكیده فكری درباره این شیر خواره بفرما.

فلما نظر الحسین ذلك نادی یا قوم اما من مجیر یجیرنا، اما من مغیث یغیثنا.

امام علیه السلام وقتی حال زار تشنگان را به آن وضع دید از سوز دل فرمود: ای قوم آخر در میان شما مسلمانی نیست بفریاد ما درماندگان برسد و ما را پناه دهد و بفریاد آل محمد صلی الله علیه و آله برسد؟

كسی جواب حضرت را نداد.

امام علیه السلام رو به یاران خود نمود و فرمود: اما من احد فیأتینا بشربة من ماء لهذا الطفل فانه لا یطیق الظماء، ای یاران با وفا آیا در میان شما كسی هست كه دامن همت بر كمر زند و شربتی از آب بجهت این طفل بیاورد كه طاقت تشنگی ندارد؟


جوانان بنی هاشم از شرم این سخن بجای آب، آب شدند و در پیچ و تاب افتادند، شاهزاده عالم امكان نور دیده ی پیر و جوان شبیه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم جناب علی اكبر از میان همه پیش آمد خدمت پدر سر فرود آورد عرض كرد: انا اتیك بالماء ای پدر بزرگوار مرا با این خدمت سرافراز فرما كه بهمت والا برای برادرم آب می آورم.

حضرت لا علاج فرمود: امض بارك الله فیك آفرین خدا بر تو باد، نور دیده برو و برادرت را بفریاد برس، پس آن وارث صولت اسد الله الغالب دامن پر دلی بر كمر زده مهیای كارزار شد، پس مشگ خالی خشگیده ای آوردند آن دلیر آن را به دوش گرفت و با همان هیئت روی به شریعه فرات آورد به قهر و غلبه وارد شریعه شد مركب بر آب راند موج آب زیر ركاب را گرفت با چشم پر اشگ مشگ را پر كرد و با لب تشنه از شریعه بیرون آمد و بطرف خیام حركت كرد، همینكه خدمت امام علیه السلام رسید عرض كرد: یا ابه الماء لمن طلب اسق اخی و ان بقی فصبه علی فانی والله عطشان، بابا جان اینك آب به هر كه می خواهی بده، اول برادر شیرخوارم را سیرآب كن، اگر چیزی ماند به من جرعه ای بچشان كه به ذات خدا به دریا قدم نهادم و خشك لب بیرون آمدم، گفتم اول پدر و خواهر و برادرم بنوشند بعد اگر ماند قسمتی بمن مرحمت شود.

امام علیه السلام از فتوت جوان خود به گریه درآمد، علی اصغر را طلبید، آن طفل معصوم را آوردند.



لب كبود از تشنگی رخساره نیلی از عطش

چشم بر گودی نشسته كرده غش آن ماه وش



حضرت در خیمه نشست و آن طفل را به روی زانو نشاند سر مشگ را باز كردند قدری نزدیك لب خشك آن معصوم مظلوم آوردند كه ناگاه از لشگر مخالف تیر زهرآلودی آمد و به گلوی نازك آن طفل رسید آب از گلو فرونرفته حلقومش درید و مهر از آب برید روی دست پدر مانند مرغ سركنده دست و پا


زده جان داد.

حضرت با كمال صبر فرمود: انا لله و انا الیه راجعون، از برای مظلومی آن طفل به گریه افتاد شیون جوانان و افغان زنان به فلك رفت، شاهزاده علی اكبر عرض كرد: ای پدر این چه زندگیست؟ تو را به روح جدم مرا اجازه جهاد بده تا از هم و غم این حالت راحت شوم.

حضرت با دیده ی اشگبار فرمود: ای جوانان و ای پاكیزه گان همه یكان، یكان می خواهید بروید و مرا تنها و بی كس بگذارید، پس انیس و مونس من كه باشد، بالاخره بناچار امام علیه السلام علی اكبر را به میدان فرستاد، علی اكبر سلام الله علیه قتل منهم مقتلة عظیم آن شجاع مظفر قتالی صعب و جنگی سخت نمود و این رجز را شعار خود كرده بود:



انا علی بن الحسین بن علی

نحن و بیت الله اولی بالنبی



اضربكم بالرمح حتی یبتنی

اضرب بالسیف احامی عن ابی



ضرب غلام هاشمی قرشی

لشگر را مثل گله روباه پیش انداخته بود و با داس شمشیر قد و قامت شجاعان را قلم قلم می كرد از جد و پدر استمداد همت دم بدم می نمود و یا محمد صلی الله علیه و آله و یا علی علیه السلام می فرمود: مبارزان جرئت و جلادت آن نوجوان را دیدند همدیگر را ملامت می نمودند كه خاك بر سرتان، جوان هیجده ساله آتش بر خرمن وجود صد هزار لشگر زده، چرا كارزار بر وی سخت نمی گیرید همه ناگهان بر وی حمله كنید



فجاشت جیش الثعالب و الارانب و صالوا علیه من كل جانب

آن همه لشگر بر شبیه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رحم نكردند، دل احدی بر آن گل باغ احمدی نسوخت

شعر



به میدان كین بهر آن نوجوان

دل نای نالید و پشت كمان






ندانم حسین بهر آن گل غدار

چسان داشت آرام صبر و قرار



مرحوم صدر قزوینی در حدائق الانس پس از آنكه به نقل مرحوم مفید فرزندان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام را تعداد می كند می فرماید:

شاهزاده علی اصغر علیه السلام كه به علی اكبر معروف است مادرش لیلی می باشد این شاهزاده پس از آنكه از پدر اذن گرفت و با مخدرات در خیام وداع نمود روی به قتال كفار آورد و بعد از خواندن رجز مركب عقاب را چون بحر خفیف به جولان درآورد و در حمله اول صد و بیست نفر از مشركین را به نیران فرستاد و برگشت خدمت پدر و اظهار عطش كرد، امام علیه السلام پسر را حواله به آب كوثر نمود، آن جوان رشید دو مرتبه عنان مركب به میدان كشید و لیكن در این حمله ثانیه خستگی و تشنگی بر شاهزاده غلبه كرده بود زخم و جراحتهای منكر بر بدنش زیاد رسیده بود معهذا در حمله هشتاد نفر دیگر را نیز مسافر جهنم نمود و هر كس كه جنگهای امیرالمؤمنین علیه السلام را دیده بود از جنگ كردن علی اكبر جنگ حیدر صفدر را بخاطر می آورد و هر كه را كه بر سر می نواخت تا پشت زین می شكافت و هر كه را بر كمر می زد دو نیمه می ساخت.

مرحوم مفید در ارشاد فرموده: در آن هنگام كه شاهزاده والامقام بر كفار می تاخت و اركان كفر را زیر و زبر می ساخت چشم مرة بن منقذ بر دلیری و شجاعت علی اكبر افتاد كه بهر طرف می تازد فوجی را از زین به زمین می اندازد و بهر سو كه روی می كند گروهی را معدوم می سازد آن حرامزاده از شجاعت شاهزاده به غضب درآمد قسم یاد كرد و كشتن شبیه پیغمبر صلی الله علیه و آله را به گردن گرفت و گفت:

علی آثام العرب ان مربی یفعل به مثل ما فعل ان لم اثكله اباه، ای مردم گناه تمام عرب به گردن من باد هرگاه این جوان از نزد من عبور كرد و باز شجاعت و دلیری به خرج داد هر آینه پدرش را به مرگش می نشانم.


شاهزاده به همان قاعده در حرب می كوشید و مانند رعد می خروشید در قتال فتور و قصور نمی نمود، عرق بر چهره اش نشست، رخسارش مانند گل مخمل سرخ گشته بود در اثنای محاربه عبور شاهزاده به جائی كه مرة بن منقذ ایستاده بود افتاد، آن ناپاك سخت دل كه كمین كرده بود شمشیری زهرآلود بر فرق همایون علی اكبر نواخت از فرق تا به ابرو شكافت، هنوز آن جوان از زخم منقذ آسوده نشده بود كه مرة بن منقذ به روایت شیخ مفید علیه الرحمه نیزه آتش فشان بر پشت و پهلوی شاهزاده فرو برد،: ماه آسمان ولایت از زین بر زمین افتاد فصرعه فاحتواه القوم فقطعوه باسیافهم از طعن نیزه شاهزاده بر زمین افتاد لشگر پراكنده كه پدر كشته و برادر كشته و فرزند كشته بودند همه جمع شدند و دور آن ناكام را گرفتند و جسم اطهرش را با دم شمشیر قطعه قطعه نمودند.

مرحوم سید در لهوف می نویسد: تیر زهرآلودی به گلوی شاهزاده جای گرفته بود كه از خون او قامت علی اكبر مانند شاخه ارغوان رنگین شده بود.

مرحوم مجلسی قدس سره در بحار می فرماید: بعد از ضربت خوردن بفرق همایون علی اكبر سلام الله علیه قوت و توانائی از شاهزاده رفت سپر از یك دست و شمشیر از دست دیگرش افتاد ثم اعتنق فرسه فاحتمله الفرس الی عسكر الاعداء یعنی دست به گردن اسب انداخت و معانقه كرد كه اسب او را به خیام حرم ببرد ولی از كثرت لشگر آن حیوان راه خیام را گم كرد روی به میان لشگر می رفت از هر جا آن حیوان عبور می كرد بی رحمان ضربت بر بدن آن جوان می زدند خلاصه هر كه هر چه در دست داشت مضایقه نمی كرد و با آن ضربتی بر شاهزاده می زد تا حدی كه مرحوم مجلسی فرموده: فقطعوه بسیوفهم اربا اربا یعنی آن نانجیب مردم شاهزاده را با شمشیرهایشان پاره پاره كردند.